تكرار مى كرد و از خدايش تمناى شهادت مى نمود.
چنان كه قبل از حادثهء شهادتش از اين دعاها و فريادها به فرزندش حسن عليه السلام حكايت كرد و فرمود: ديشب اندكى به خواب رفتم و چشمهايم بهم آمد، رسول خدا را ديدم كه به نزد من آمده است، گفتم: اى پيامبر خدا مى بينى كه از امت تو چه كژى ها و دشمنى ها بر سر من آمده است، فرمود: آنان را نفرين كن، گفتم: خدايا از اينها بهتر را به من ده و از من بدتر را به آنان مسلط كن.
ياران امام كه از ترور آن حضرت احساس خطر مى كردند از امام خواستند كه براى خود نگهبانانى انتخاب كند ايشان نپذيرفته و فرمودند:
فعلا تيرى نيست كه به من رسد و ضربه اى نيست كه مجروحم سازد.
تا اينكه ماه رمضان فرا رسيد، ماهى كه آن قدر ارزش و منزلتش و الا است كه ماه خدا ناميده شده، و قرآن كريم در آن نازل گرديده است، در آن شبها امام افطار را گاه در منزل فرزندش حسن عليه السلام و گاه در منزل حسين عليه السلام و گاه در منزل دخترش زينب صرف مى كرد ولى بيش از سه لقمه نمى خورد و مى فرمود: دوست دارم خدايم را با شكم گرسنه ديدار كنم.
شب نوزدهم آن ماه را امام با هيجانى بسيار آغاز نمود، در صحن خانه با اندوه و اسف و در عين حال با شور و اشتياق راه مى رفت و به آسمانها نگاه مى كرد و از وقوع حادثه اى بزرگ كه در اين شب رخ مى دهد خبر مى داد و مى فرمود: دروغ نگفت و دروغگو نبود، امشب است آن شبى كه به من وعده داد.