و نيز آثار زشت اين واقعه پر نيرنگ بود كه امام حسن عليه السلام را وادار به قبول صلح نمود.
معاويه براى آنكه به آرزوهاى طلائى خود برسد خون خواهى عثمان را دستاويز خود قرار داد، امام أو را به پذيرش فرمانش دعوت كرد اما أو استنكاف ورزيد، و براى آنكه به هدفش نائل گردد از عمرو بن عاص كه به شهادت تاريخ مردى حيله گر و دغلكار بود و خودش مى گفت من به هر جراحتى كه انگشت زدم آن را خونين كردم، يارى خواست، مردم نيز به خاطر ترس يا طمع در مال دنيا به معاويه گرويده و كم كم كار أو بالا گرفت و حكومتش توان يافت، در اين لحظه معاويه آمادهء جنگ شد و به حركت درآمد و به صفين رسيد، امام هنوز در كوفه بود و فرزندش امام حسن عليه السلام با ايراد سخنرانيهاى مختلف مردم را به جنگ تحريض مى كرد، آنگاه كه دو لشكر در مقابل هم قرار گرفتند امام براى آنكه از جنگ جلوگيرى كند سعى فراوانى نمود، اما تلاش ايشان تأثيرى نبخشيد و جنگ آغاز شد.
سياست مزورانه معاويه ايجاب مى كرد كه رهبران لشكر امام را با تهديد و تطميع فريب دهد و بسوى خود جلب نمايد، از اينرو تصميم گرفت امام حسن عليه السلام را نزد خود بخواند، براى اجراى اين سياست عبيدالله بن عمر (2) را نزد امام فرستاد و او به امام گفت: با تو كارى دارم،