تا ايران و روم، به زبان تازى، كه زبان اسلامى بود ترجمه شود، علماى اسلام كه فروغ انديشه خود را از مشعل قرآن گرفته بودند دانشهاى ديگران را مورد نقد و بررسى قرار دادند و ابتكارات و ابداعات جديد و فراوانى بر آن افزودند.
ترجمه آثار علمى ديگران از اواخر زمان امويان (كه خود از علم و اسلام بيگانه بودند) شروع شد، و در عصر عباسيان مخصوصا زمان هارون و مأمون به اوج خود رسيد، همان گونه كه در اين زمان وسعت كشور اسلامى به بالاترين حد خود در طول تاريخ ارتقاء يافت.
بديهى است كه اين حركت علمى نتيجه مستقيم تعليمات اسلام در زمينه علم بود كه براى علم ودانش سرزمينى را قائل نبود، و مسلمانان را براى يافتن آن به دور افتاده ترين نقاط جهان يعنى چين، و به پرداختن هرگونه بها حتى خون قلب وا مىداشت.
مأمون چند تن از دانشمندان را مأمور كرد تا كتابهاى ارزشمند روم را آورده، دستور ترجمه آنها را داد و در اين راه بسيار تلاش مىكرد.
قصد مأمون از اين امور را مىتوان بطور خلاصه در چند امر دانست: خود را طرفدار علم جلوه دهد، براى مردم در مقابل مشكلات اجتماعى وخفقان سياسى سرگرمى درست كند، با جلب آنان پايه هاى حكومتش را تقويت كند، با اين راه دكانى در برابر اهل بيت ايجاد نمايد.
آنچه مايه نگرانى بود اين بود كه بين اين گروه دانشمندان و مترجمان، همه در كار خود حسن نيت نداشتند، و گروهى سعى داشتند از اين بازار داغ انتقال علوم بيگانه، براى نشر عقائد فاسد و مسموم خود فرصتى بدست آورند، از اينرو افكار انحرافى و عقائد خرافى به سرعت در ميان مردم انتشار يافت، چرا كه هيئت علمى نيرومندى براى نقد و بررسى آنها وجود نداشت.