طرح مسأله ولايتعهدى مأمون كه شايد خود رأى امام را از پيش مىدانست و با همه زيركى اين چنين طرحى را تهيه كرده بود، محققا نمىتوانست با اين عدم پذيرش امام دست بردارد، از اين رو مرحله دوم طرحش را ذكر كرده وگفت: حالا كه اين طور است پس ولايتعهدى را بپذير، امام از پذيرش آن عذر خواست، مأمون ديگر عذر امام را نپذيرفت و جمله را با خشونت و تندى بيان كرده وگفت: عمر بن خطاب و فتى از دنيا مىرفت شورا را در ميان شش نفر قرار داد، كه يكى از آنها أمير المؤمنين على (عليه السلام) بود و چنين توصيه كرد: هر كس مخالف كرد گردنش زده شود، شما هم بايد پيشنهاد مرا بپذيرى زيرا من چاره اى جز اين نمىبينم. (1) و صريحتر از اين امام را تهديد كرد وگفت: همواره بر خلاف ميل من پيش مىآيى و خود را از قدرتم در امان مىبينى، به خدا سوگند اگر از قبول پيشنهاد ولايتعهدى خوددارى كنى تو را مجبور مىكنم و گرنه به قتل مىرسانم. (2) تهديد و اكراه امام از اين جمله ايشان بيشتر روشن مىشود كه فرمود:
اللهم انك قد نهيتني عن الالقاء بيدي الى التهلكة، وقد اشرفت من قبل عبد الله المأمون على القتل، متى لااقبل ولاية عهده، وقد اكرهت واضطررت كما اضطر يوسف ودانيال، اذ قبل