2 - موضع اعراب در برابر مأمون:
اعراب نيز به خلافت مأمون در نمىدادند، و علت آن همان امرى است كه در بحث گذشته گفتيم، چرا كه مادرش، مربيش، متصدى امورش همه غير عرب بودند، و از آن روز كه اينان متصدى امور شده بودند عرب از گوسفند خوارتر و از حيوان هم كوچكتر شده بود، سرورى عرب بدست ايرانيان از ميان رفت، و آنان كه روزى صاحب همه گونه نفوذ و قدرت بودند اكنون در چنگال ديگران زجر مىكشيدند.
از اينرو طبيعى بود كه اعراب نسبت به ايرانيان و هر كه به نحوى با آنان در ارتباط است، كينه ورزند.
3 - كشتن امين و مخدوش شدن مأمون:
كشتن امين به ظاهر يك پيروزى نظامى براى مأمون بشمار مىرفت، ولى در واقع عكس العمل هاى منفى بر ضد مأمون و نقشه هايش بدنبال داشت، بويژه با آنچه مأمون براى تشفى خاطر خود بعد از مرگ او اعمال كرد، مثلا به كسى كه سر امين را آورد پس از سجده شكر يك ميليون بخشيد، و اين كه سر امين را در تخته چوبى نهاد و در بارگاهش نصب كرد، سپس دستور داد كه آن را در خراسان بگردانند.
اين امور اعتماد مردم را نسبت به مأمون متزلزل نمود ونفرت ايشان - چه عرب و چه ديگران - را برانگيخت، علاوه بر اين خراسانيان كه مأمون را به حكومت رسانده بودند اكنون از او برگشته، و در شرف تكوين خطرى بر ضد او قرار گرفته داشتند، در اين ميان علويان از فرصت بر خورد ميان مأمون و برادرش به نفع خود بهره بردارى كردند، و در گوشه و كنار كشور به شورش برخاستند.