يزيد بن وهب جهنى گويد: به عيادت امام كه از شدت جراحت در مدائن بسترى بود رفتم و گفتم: اى پسر پيامبر مردم سرگردانند، امام با اندوه بسيار فرمود: به خدا قسم من معاويه را از اينها بهتر مى دانم كه خود را شيعهء من شمارند و آهنگ جانم را دارند و خيمه ام را غارت مى كنند و اموالم را مى برند، به خدا اگر بتوانم از معاويه پيمانى بگيرم كه خونم ريخته نشود و پيروانم و خاندانم در امان بمانند برايم بهتر است كه بدست اين مردم كشته شوم و خاندانم نابود گردد، به خدا قسم اگر با معاويه صلح كنم و عزيز بمانم بهتر است كه با پستى و اسارت بدست اينان بيفتم و كشته شوم، اگر بخواهم با معاويه بجنگم اينان گردن مرا گرفته و تسليم دشمن مى كنند و آنگاه معاويه يا مرا مى كشد يا بر من منت مىگذارد و رهايم مى كند و اين ننگ هميشه براى بنى هاشم مى ماند و معاويه و دودمانش بر زنده و مردهء ما همواره منت مى گذارند.
امام در اين گفتار با بهترين وجه آنچه در قلب داشت را ظاهر ساخت و واقعيت را بيان نمود، و مى دانست كه جنگ در اين لحظات بى معنا بوده و به نابودى و خوارى هر چه بيشتر مى انجامد، از اينرو چاره اى جز صلح با معاويه نديد.
پيمان صلح امام حسن عليه السلام هنگاميكه بر اثر شرائط نامساعد جنگ را بر خلاف مصالح جامعه اسلامي وحفظ موجوديت اسلام تشخيص داد، و ناگزير صلح و آتش بس را پذيرفت، بسيار كوشش نمود تا هدفهاى عالى