اى مردم عراق من جنگ را به صلاح شما نمى دانم، من از پيش معاويه مى آيم و او با سپاهى انبوه بسوى شما مى آيد، سلام مرا به أبو محمد (امام حسن عليه السلام) برسانيد و بگوئيد تو را به خدا قسم خودت و اين مردم را از مرگ رهائى ده، اين سخن روحيهء مردم را از جنگ زدود و ترسى سخت در بين آنان پديد آورد.
از طرف ديگر بزرگان قوم را با بخشيدن پولهاى كلان، وعدهء دادن پست هاي مهم و مقامات بالا مانند استاندارى، فرماندهى سپاه، و وعده ازدواج با يكى از دخترانش فريب مى داد، چنان كه شيخ صدوق در اين باره مى گويد: معاويه يكى از جاسوسهاى خود را نزد عمرو بن حريث واشعث بن قيس و حجار بن ابجر فرستاد و هر كدام را وعده داد كه اگر امام حسن عليه السلام را بطور ناگهانى بكشد فرماندهى سپاه را به آنان خواهد بخشيد يا دخترش را به همسرى آنان در مى آورد، و يا چندين هزار درهم به ايشان مى بخشد، اين خبر كه به امام رسيد زرهى در زير لباس مى پوشيد و هر گاه به نماز مى ايستاد آن زره را در برداشت.
آنان كه در لشكر امام قرار داشتند براى آنكه بتوانند نزد معاويه مقرب تر باشند و گوى سبقت را از ديگران بربايند گروه گروه به معاويه نامه مى نوشتند، اين نامه ها متضمن دو مطلب بود:
1 - تسليم كردن امام پنهانى يا در آشكار.
2 - بقتل رساندن امام هر زمان كه معاويه بخواهد، معاويه هم عين نامه ها را براى امام مى فرستاد، امام با دريافت نامه ها به خيانت يارانش يقين پيدا كرد.