و بزرگان لشكر را با پولهاى گزاف خريدارى كرد و واگذارى پستهاى حساس را به آنان وعده داد، و آنان نيز ناجوانمردانه دعوت أو را پذيرفته و به جانبش مى رفتند، و در تاريكى شب و روشنائى روز به سپاهيان معاويه مى پيوستند، عبيدالله هم هر روز اين گزارشها را به امام مى داد.
3 - فريب عبيدالله بن عباس: معاويه كه گروه زيادى را بسوى خود جلب كرده بود تصميم گرفت با فريب رهبر لشكر سپاه را درهم ريزد، از اينرو نامه اى به اين مضمون براى عبيدالله نوشت: (حسن نامه اى به من نوشته و در خواست صلح نموده است تا حكومت را به من واگذارد، اگر همين حالا بپيوندى فرمانده خواهى بود و اگر نه فرمانبردار مى گردى، اگر حالا دعوتم را بپذيرى يك ميليون درهم خواهى گرفت، اكنون نيمى از اين پول را به تو مى دهم و نيم ديگر را به هنگام ورود به كوفه به تو خواهم داد)، مسلما عبيدالله مى دانست كه اين سخن دروغى بيش نيست زيرا صلح امام با لشكركشى أو سازگار نبود، بعلاوه اگر امام درخواست صلح كرده ديگر نيازى به جلب سائر افراد و تطميع آنان نمى باشد، مضافا اين گشاده دستى معاويه و دادن پول گزاف بى معناست.
نامهء معاويه در دل عبيدالله شورى به پا ساخت و براى ارتكاب ننگين ترين عمل زندگيش به انديشه فرو رفت، فرمانده بودن و بدست آوردن پول چشم أو را خيره كرده بود، أو مى دانست كه در حكومت اسلامي هرگز مقدار كمى از اين پول كلان نيز به أو نخواهد رسيد، و بالاخرة نفس خيانت كار و فريبكارش بر أو چيره شد، و ناجوانمردانه پيمانش را با امام زمان خود شكست و از لشكر اسلام كناره گرفت، و به خدا و رسول