و در اكثر مواضع استفاده او بيش از افاده بود و چون در آن ايام حاكم گيلان پسر صدر الشريعه را كشته بود و از صدارت معزول ساخته وملا عبد الرزاق گيلانى صدر شده بود و ميان او و صدر الشريعه نهايت عداوت بود بعضى از طلبه عراق كه به گيلان رفته بودند و به درس ملا عبد الرزاق حاضر مىشدند با من ملاقات نمودند و گفتند كه اگر مىخواهى كه در گيلان چند روزى باشى مىبايد كه با ملا عبد الرزاق ملاقات كنى و الا مضرت از او خواهى يافت بالضرورة متوجه ملاقات او شدم و او از احوال پرسيد و شرح احوال تا وصول به اردبيل و تعريف مير أبو الفتح رسيد و چون او به سبب بعضى از اغراض فاسده منكر مير أبو الفتح بود چون نام مير أبو الفتح از من شنيد در مقام انكار و نفى فضيلت او شد من گفتم كه خدمت مير نه اين چنين است كه شما تصور فرموده ايد ايشان را سخنان به رتبه هست اگر خواهيد سخنى از ايشان نقل كنم گفتند نقل كنيد از سخنان مير سخنى را كه با او مطارحه كرده بودم و پسنديده طبع من افتاده بود بر او نقل كردم وملا عبد الرزاق شروع در منع و نقض نمود و به اندك سعى دفع منع و نقض او نموده آن سخن را تمام كردم ملا خجل شده جهت دفع خجالت گفت يك سخن ديگر نقل كنيد وملا اينجا نيز در مقام منع و نقض شد و نگذاشتم كه كارى از پيش برد لاجرم به غايت از دعوى خود منفعل شد و تا من در گيلان به صحبت او مىرسيدم هر گز نام مير أبو الفتح نبرد اما به انتقام اين با ملا عبد الوحيد گيلانى كه شاگرد او و شاگرد ديگران بود و به غايت بحاث و تيز چنگ بود قرار داد كه مبحثى از حاشية قديم را مطالعه كند و با او مطارحه آن نمايد و بعد از آن مجلسي سازند وملا عبد الوحيد را با من به بحث اندازند و خود و ديگران مدد او كنند شايد غلبه او بر من ظاهر شود و آخر چنان كردند و چون بحث در ما بين منعقد شد ملا عبد الوحيد با هر مقدمه چندين سخن درشت ناهموار مىگفت و مىخواست كه مرا به درشتى مضطرب سازد و من اغماض عين از درشتىهاى او مىنمودم و القاى مقدمات مىكردم و سخن را منقح مىگفتم تا سكوت و افحام او را ضرورى شد و مجال مكابره
(١٠٨)