چون ابن سخن به گوش ملا حاجى محمود رسيد به مقتضاى غيرت طبيعت آزرده شد به حضرت استاد گفت كه شنيده ام كه فرموده ايد كه ملا محمد شريف مرا درس مىتواند گفت مىخواهم كه مبحثى را از علمى تعيين كنيد تا من بر او بخوانم و ببينم كه چگونه از عهده درس گفتن من برمىآيد حضرت استاد چون دانستند كه تفضيل ايشان ملا محمد شريف را اصلى ندارد خصوصا در علوم عقليه فرمودند كه بسم الله شما صفحه را از مطول مطالعه كنيد و او مطالعه كند و صباح پيش او بخوانيد تا حقيقت ظاهر شود و از طرفين بر آن قرار دادند و طالب علمان همگى متوجه مطالعه آن مبحث شدند و حضرت استاد در مقام امداد ملا محمد شريف شدند و چون ملا حاجى محمود را با من طريقه يارى و برادرى بود بعد از يك پاس شب كه از مطالعه آن مبحث فارغ شدم و بعضى از دقائق و نكات به خاطر رسيد متوجه حجره ملا حاجى محمود شدم كه ببينم كه او چكار كرده ديدم كه مغموم و مأيوس تكيه كرده و از مطالعه دلگير شده و سخنان بلند كه به قدر قضاى فهم خود مىخواسته كه بيابد نيافته به او گفتم كه چه حال دارى؟ و چرا مكدرى؟
گفت هر چند فكر كردم سخنى بلند نيافتم به او گفتم كه ابن علم عربيت است سخن بلند در هر مقام نمىتوان يافت مدار بر تدقيق در نكات و دخل در آنست از اين مقوله چيزى چند بايد يافت كه قابل سؤال باشد و خصم را به استفسار از آن عاجز توان ساخت اين معنى او را معقول افتاد و به اتفاق نكته چند در آن مبحث يافتيم على الصباح ملا حاجى محمود جزود و مطول را برداشته در مجلس استاد كه محفوف به افاضل بود حاضر شد و قرائت عبارت بر ملا محمد شريف نمود و چون شروع به تقرير شد ملا حاجى محمد نكته گيرىها را بجاى رسانيد كه ملا محمد شريف عاجز شد و مدد استاد مفيد نيفتاد و اين معنى موجب كدورت استاد شد و ملا حاجى محمود ترك درس كرد و بواسطه امدادى كه من او را كرده بودم استاد از من نيز اندكى رنجيد اما آخر معذور داشت وبالجملة از شيراز به اصفهان و از اصفهان به قزوين رفتم و به خانه مير علاء الملك مرعشى نزول نمودم و او پيش من حاشيه