- يو - ز سرد مهرى و دم سردى شتا و شمال * سحاب قاقم برف افكند به دوش جبال هوا ز ابر بر افكند نيلگون برقع * زمين ز برف بپوشد سيم گون سربال بسيط چرخ نهان گشت از غبار بخار * محيط آب چو سيم آمد از نسيم شمال قيامتى شده القصه وز برف درو * هزار رقعه بر آن چو نامه اعمال چنان بسيط زمين بسته يخ كه همچو فلك * بود برونش از اين خرق و التيام محال چنان شد آب ز سرما كه عكس شخص ز بيم * به صد فسون ننهد پا درون آب زلال ز كار رفته چنان دست را مى گردون * كه عاجز است ز زه كردن كمان هلال فسرده گشت طبايع چنان ز سردى دى * كه جذب نم نكند آب نارسيده سفال مگو ز سردى دى مرد عنصر آتش * كه همچو ماتميان شد سياه پوش ذغال اگر نه مهر شهنشاه را ز جان سازند * نياورند ز ارحام سر برون اطفال شه سرير ولايت على عالى قدر * كه كنه او نشناسد جز ايزد متعال به قرب پايه قدرش نمىرسد هر چند * ز شاخ سدره كند و هم نردبان خيال به كار اهل طرب جود او چنان آمد * كه ماند مرحله ها در عقب بريد سؤال
(٢٥)