- فط - زهى مدارج قدرت برون ز حد قياس * زهى مكارم ذاتت فزون ز حد شمار دل عليم تو انواع فضل را جامع * كف كريم تو ميزان جود را معيار كفت به صورت ابرى بو د كه بر سر خلق * بجاى باران بارد همه در شهسوار دلت به معنى بحرى بود كه هر موجش * جهان جهان گهر حكمت افكند به كنار ز استقامت رأى و اصابت نظرت * اگر مدون منطق شدى دليل گزار چنان وجوه خطا گشتى از ضميرش محو * كه وضع منطق از او يافتى به رفع قرار وجود دشمن جاه تو كز تهى مغزى * چو جزو لا يتجزى است در خور آن كار چو هست فرض وجودش دليل بر عدمش * گرش به فرض وجودى بود عدم پندار حقيقت بشريت كه عين مردمى است * مقول اگر به تفاوت شود عجب مشمار بلى بذات مفيض تو و ذوات دگر * چسان بود به طريق تساويش تكرار؟
تو عين مردمى زان سبب چو مردم عين * بود مقام تو در ديده اولوا الابصار ز بس كه هست تو را در فضائل استطلاع * ز بس كه هست تو را در مسائل استحضار ز فيض علم حصولى رسيده كه به آن * كه نخل ذهن تو علم حضورى آرد بار تو را به هندسه و هيئت آن تبحر هست * كه گر كنى به زمين هيئت سپهر نگار بسى عجب نبود از كمال جنسيت * كه چون فلك مترتب شود بر آن آثار ز بس فروع تو است از اصول مستنبط * ز بس اصول تو با حجت است و برهان بار بديهة پى حل كلام و بسط مقام * چو معضلات مسائل كنندت استفسار دليل عقلى و نقلى چهار مذهب را * كنى چو حجت فورى و ظاهرى اظهار تو چون بيان معاني كنى به لفظ بديع * كنند اعشى و سحبان به باقلى اقرار و گر ز پرتو حكمت دهى طراز كلام * دهد ارسطو چون بو على به عجز اقرار ستايش تو به طب گر چه دون رتبه توست * اگر همى نكنم نيست جاى استعذار كه كس ادا نكند خاصه در مقام ثنا * كه آفتاب منير است و آسمان سيار