- يح - برزوكين كه چو سيماب در بسيط زمين * فتد ز نعره تكبير پر دلال زلزال نهند پاى تعرض يلان دلير چو شير * كشند دست تطاول چو نيزه هاى طوال ز دار و گير شود نيزه منحنى چو كمان * ز بس جدال شود قد نيزه خم چون دال تو بر كشى ز ميان تيغ برق كر دارى * كه از تصور آن مرغ دل بسوزد و بال بهر طرف كه عنان سمند ميل دهى * دو اسبه جان عدو آيدت به استقبال چنان ز سم سمندت عدو شود معدوم * كه در معاد بود هم برو اعاده محال چه آتش است سمندت كه درگه جولان * بود ز گرم روى چو شعله جوال به دور عرصه دورانش چون مشاكل بود * حكيم دائره را گفت اوسع الاشكال تكاورى كه بماند ز همعنانى او * هزار مرحله هنگام پويه پيك خيال به اين بهانه كه بال از فرشته وام كند * ز همرهيش بماند براق در دنبال خوشا دمى كه شوى ساقى شراب طهور * مواليان تو نوشند جام مالامال
(٢٧)