مسلمانان عامه و بر شيعيان و ايرانيان بالخصوص نداشت منقرض ساخت.
گو اينكه در اين ميان بنى عباس كه از ساليان دراز چشم طمع به حكومت و " خلافت " دوخته بودند، وآنرا به ادعاى خود وراثتا مستحق بودند، با توطئه هاى بسيار زيركانه و بند و بست هاى ماهرانه با همكارى افراد جاه طلب و داعيه دارى چون أبو مسلم و امثال او كه سابقه منافع شخصى و اغراض سياسى و تعصبات قومى و ملى (و شايد هم با نيت خيرى كه بتوانند حكومت مطلوبى كه بر اساس قوانين قرآن و موازين اسلام مستقر شود تأسيس كنند) با بنى اميه در جنگ و ستيز بودند و دولت اموى را به تمام معانى ناتوان كرده و به آستانه سقوط كشانده بودند، " زر را زدند و بردند " (1).
از مقصود دور نشوم كه غرض از اين چند سطرى كه بعنوان تعيين مبناى عامل دوم تأليف كتب انساب عرض شد آنست كه از زمان سلطنت معاوية و در طول دوران حكومت اموى، بر اثر تبعيضات نژادى وقبيله اى كه بنى اميه و عمالشان بر مسلمانان اعمال مىكردند زمينه را براى هر گونه انتقاد و خرده گيرى بر " عرب " آماده ساخته بود و نه تنها ملل غير عرب بمنظور مقابله و مبارزه با اين تبعيضات بلكه در مواردى بعضى از خود اعراب با مقاصد ناصواب و رذيلانه (بشرحى كه ملاحظه خواهيد فرمود) در مقام تنقيص و تخفيف اعراب بر مىآمدند و با نشر كتب و رسائلى مثالب و عيوبى را بر عرب و محاسن و مناقبى را بر خود نسبت داده و ثابت مىكردند و از اينرو باب مفاخره و مباهات به نژاد و باليدن به استخوان هاى پوسيده اجداد بنحو گسترده اى باز شد.