باد. وتعجب من در آن احوال زيادت شد. در اين اثنا خبر آوردند كه متوكل خليفه كه پسر واثق بود بر درگاه است. تعجب در آن حال زيادت شد. پدرم گفت: غلامان از دو طرف صف راست كنندى - آن را سماطين گويند - تا متوكل در آيد، وبا حضرت امام گفت: پدر مادرم فداى تو باد، تو پس صفها بر وتا او تو را نبيند. آن حضرت بر خاست وروان شد. ومتوكل در آمد ومن در آن تعجب بودم وعادت پدرم چنان بود كه شب ساعتى مى نشست ودر مهمات روز نظر مى كرد چون به عادت خود بنشست من چيش آمدم وگفتم: من امروز بر حال تو تعجب كردم كه شخصى در آمد من او را نمى شناختم واو را به كنيت پيش تو ياد كردند وتو او را به خلاف طريقهء خود تعظيمهاى بسيار كردى ومن هرگز نديده ام كه تو با هيچكس از اكابر بني هاشم چنين عمل كرده باشى. پدرم گفت: اى پسر آن شخص علي بن الرضا است واو بزرگترين خلايق است ودر جميع بني هاشم كس به فضل وكمال ومناقب او نيست وتمامى عالم او را مسلم مى دارند واو امام شيعة است واگر خلافت از بنى العباس زايل شود هيچكس شايستهء آن نيست از بني هاشم الا او ن سيادت وبزرگى او مسلم است.
حارز نتيجه الوصاية والإمامة من المبادي آن حضرت جمع كننده وفرا گيرندهء نتيجهء وامامت است از مبادى. يعنى منصب وصايت نبوت ومرتبت ولايت كه او را نتيجه داده از پدران او كه مبدأها ومنشآن او بوده اند بدو رسيده، يا آن كه نتيجهء منصب وصايت وامامت از مقدمات آنكه علم وتقوا واعمال صالحه است بدان حضرت رسيده واز حسن اعمال بدين پايهء عظيم ومرتبهء جسيم راه برده. وبالله التوفيق.