كه از مداين عراق عرب است وبر كنار دجله واقع است ساكن بوده وآن حضرت را در آنجا خانهء مشهور بوده وهمهء طوايف از آن حضرت فوايد مى يافته اند وهمگنان از بنى العباس وساير بني هاشم وامراى عرب آن حضرت را اسمام ومقتداى خود مى دانسته اند.
صاحب كشف الغمة در كتاب خود آورده به روايت از پسر فتح بن خاقان در زمان واثق خليفه بود كه هنگامى كه والى شهر قم شده بود شبى با مردم خود حكايت كرده كه پدر من فتح بن خاقان در زمان واثق خلفه به غايت بزرگ وعظيم الشأن بود وعنان اختيار خلافت واثق در دست او بود وتمامى مهمات ملك ومال ولشكر ورعيت براى پدر من منوط بود واو مردى به غيات متعظم ومتكبر بود، وهيچكس را از امراى بنى العباس وقواد لشكر تعظيم نمى كردى وجهت كس برنمى خاست.
يك روز صباح در خانهء خود بر مسند حكومت نشسته بود ومن بر بالاى سر او ايستاده بودم وحاجبان مى آمدند ونزد او ياد مى كردنه كه فلان وفلان آمد از اكابر بني هاشم واقوام خليفة وامراى بزرگ واو به هيچكس التفات نمى كرد. ناگاه حاجب در آمد وگفت: ابو الحسن بن الرضا بر درگاه است. ديدم كه پدرم از جاى خود بر خاست وگفت: در آيد، در آيد. من تعجب كردم كه اين چه كس است كه نام او پيش پدر من به كنيت ياد كردند وهيچكس را به غير از خليفة در حضور پدرم به كنيت ياد نمى كردند، وديگر اين همه اكابر بني هاشم را ياد كردند بر درگاه نشسته اند وبه هيچ التفات نكردند وچون نام او بردند همچنين اقبال وشعف اظهار كرد.
من در اين تعجب بماندم. چون در آمد جوانى ديدم در كمال جمال وفر وشكوه كه مثل او هيچ كش رانديده بودم. چون پدرم او رابديد از مسند خودبه تعجيل تمام بر خاست واستقبال كرد واو را بياورد وبر مسند خود نشانيد ودست او را ببوسيد وبا او به مكالمه در آمد ودر اثناى سخن چند نوبت با او گفت: پدر ومادر من فداى تو