است - تا آنجا كه سخن عبد الله زبير در حضور امام را در مجلس ديگرى نقل مى كند - آنگاه امام فرمود:
سوگند به خدا اگر بنى اميه مرا در سخن گفتن ناتوان نمى شمردند براى پست شمردن تو زبان از گفتارت باز مى داشتم، ولى اكنون برايت آشكار مى كنم كه من كم عقل و بى زبان نيستم، آيا تو بر من عيب مى گيرى و بر من فخر مى فروشى، جدت در جاهليت خانواده و معروفيتى نداشت تا اينكه با جده ام صفيه دختر عبد المطلب ازدواج كرد، و در ميان عرب سرافراز شد و به شرف أو افتخار ورزيد، پس چگونه فخر كنى بر كسى كه حلقه رابط گردنبند است، بزرگان و گرامترين مردم روى زمين، اين مائيم كه شرفى پر نفوذ و كرامتى برتر و پيروز داريم.
گمان مى كنى كه من تسليم معاويه شدم، چگونه چنين كارى ممكن است، واى بر تو من پسر دلاورترين مردان عربم، و در دامان فاطمه عليها السلام چشم گشوده ام كه پيشواى زنان جهان و بهترين كنيزان خداست، واى بر تو من اين كار را از روى ترس و ناتوانى انجام ندادم، علت آن بود كه طرفدارانى چون تو داشتم كه به بيهودگى طرفدار من بودند، و به دروغ ادعاى دوستى مى كردند، و من به آنها اعتماد نداشتم، چون شما خاندانى فريبكاريد.
و چرا چنين نباشد كه پدرت با أمير المؤمنين عليه السلام بيعت كرد، و به