زودى پيمانش را شكست و به جاهليت بازگشت، وعلى عليه السلام كه در پاره پيكر پيامبر بود را فريب داد و مردم را گمراه كرد، و چون در معركهء جنگ با يورش پيشتازان لشكر روبرو شد، و دندان تيز جنگاوران پيكرش را در هم فشرد، جانش را بى جهت از دست داد، و بدون هيچ ياورى به خاك افتاد، و تو به اسيرى گرفتار شدى، خسته و مجروح و كوفته، پايمال سم ستوران و ناتوان از يورش سواران، و چون مالك اشتر تو را به حضور امام آورد، آب دهانت خشكيده بود و بر پاشنه مىچرخيدى، همچون سگى كه از شيران هراسيده و فرارى باشد.
واى بر تو، اين مائيم كه روشنى بخش جهانيم و امت مسلمان به ما فخر مى كند و كليدهاى اراده و ايمان بدست ماست، اكنون تو به ما حمله مى كنى؟ تو هستى كه زنان را فريب مى دهى بر فرزندان پيامبران فخر مى فروشى؟ سخنان ما را كه مردم مى پذيرفتند تو و پدرت رد مى كنيد.
مردم با اشتياق و اجبارا دين جدم را پذيرفتند، و بعد كه با امير المؤمنين عليه السلام بيعت كردند طلحه و زبير از بين آنها پيمان را شكستند و همسر پيامبر را فريب دادند و به جنگ با پدرم برخاستند، و كشته شدند، و تو را به اسارت نزد على عليه السلام آوردند و او از گناهت درگذشت و خويشاونديت را رعايت كرد و تو را نكشت و بخشيد، بنابراين تو آزاد شده پدر من هستى، و من آقاى تو و پدرت هستم، اكنون سنگينى گناهت را احساس كن.