و نيرنگت به طلحه، در زمانى كه به أو مكر زده و او را به قتل رساندى (1)، زشت باد چهره ات كه چقدر كريه و ناپسند است.
مروان سر به زير انداخت ومغيره مبهوت ايستاد، امام عليه السلام رو به مغيره كرد و فرمود:
اى كور قبيلهء ثقيف، تو را چه به قريش كه نسبت به تو افتخار كنم، واى بر تو آيا مرا نمى شناسى، من پسر بهترين زنان و سرور زنان هستم، پيامبر ما را به علم الهى تغذيه كرده، و تأويل قرآن و مشكلات احكام را آموخته ايم، عزت برتر و افتخار و برترى از ماست.
و تو از گروهى هستى كه در جاهليت نسبى نداشته و در اسلام بهره اى ندارند، بندهء فرارى را چه شده كه با شيران برخورد كرده و مزاحم قهرمانان گردد و دم از افتخار زند، ما سروران، و ما مدافعان برتر هستيم، از پيمانمان حمايت كرده و عيب و ننگ را از خود دور مى كنيم، و من پسر زنان پاك هستم.
تو اشاره كردى - بر اساس گمانت - به وصى برترين پيامبران، و او به ناتوانيت داناتر و به ضعفت آگاه تر بود، و تو براى رد كردن خودت نسبت به