او شايسته تر هستى، به خاطر آن غيضى كه در دل دارى و فريبى كه از چشهمايت پيداست، هيهات أو گمراهان را ياور انتخاب نمى كرد (1).
و گمان تو كه اگر در صفين بودى از نيرومندى قيس و مهارت ثقيف از همه سزاوارتر بودى، مادرت به عزايت بنشيند آيا اين امور با ناتوانيت در ميدانهاى نبرد و فرارت در زمانهاى سخت تحقق مى پذيرد، سوگند به خدا اگر أمير المؤمنين پرچم شجاعان را به تو مى سپرد، مى ديدى كه سختيها أو را از پاى در نياورده، و فريادهاى هول انگيز مى كشيدى.
و اما دليرى قيس، تو را چه كار به قيس، تو بندهء فرارى هستى كه علومى را آموختى، و از اينرو ثقيف ناميده شدى، و بدين وسيله به حيله خود را از قبيلهء ثقيف برشمردى، تو از مردان آن قبيله نيستى، و تو به تعمير وسايل صيد و داخل شدن در آغل گوسفندان داناترى از جنگ نمودن و اما مهارت چه مهارتى نزد بردگان و بندگان مى باشد.
خواستى با أمير المؤمنين ملاقات كنى، و او آن چنان كه تو أو را شناختى: شير بيشه و سمى كشنده بود، قهرمانان در هنگام نبرد در برابرش قدرت ايستادگى نداشتند، تا چه رسد كه گرگها او را قصد كنند، و سوسك (مرد سياه چهره) از عقب سر أو را طلب نمايد.