زير كه مى دانم كه بى خيانتى وجرمى تو عقوبت نمى فرمايى، پس چرا از راه دور شوم واز تو بگريزم؟ مأمون گفت: تو پسر كيستى؟ گفت: پسر علي بن موسى ام.
مأمون بسيار بگريست ودر فراق حضرت امام علي (ع) جزع واضطراب كرد وگفت: من دانستم كه مثل تو فرزندى رشيد نباشيد الا از مثل علي بن موسى الرضا [ع].
مأمون متوجه شكار شد، چون به صحرا رفت بازى اشهب داشت. آن باز را جهت شكار مرغ رهاكرد. باز در جوف هوا بالا رفت وزمانهاى بسيار از چشم همه كس غايب شد وبعد از آن بازگشت ومرغى را شكار كرده بود كه تمامى اعضاى او گوشت بود وهيچ پر وبال نداشت ومثل آن مرغى كسى نديده بود. هرچند مأمون از مردم تفحص كرد كه حقيقت حال اين مرغ بازگويند هيچ كس را از حقيقت حال آن مرغ آگاهى نبود، مأمون از شكار بازگشت. حضرت امام محمد تقي در همان موضع ايستاده بود. مأمون گفت: اى پسر رضا حقيقت حال آن اين مرغ چيست؟ حضرت امام في الحال فرمود: پدران من مرا خبر داده اند حق تعالى در جوف هوا بحرى آفريده همچنانچه در زمين درياهاست، وبر آن درياها مرغانند همچنانچه مرغابيان آبهاى زمين. وباز خليفيه از خلفاء آن راصيد كند تامردم عجايب قدرت الهى ببينند. ووصى رسول امين از حقيقت آن خبر دهد. مأمون چون اين سخن شنيد گفت: والله كه تو پسر على رضايى ووارث علوم ومعارف او تويى كه خداى تعالى شما را واهل بيت شما را به علوم وخصايصى مخصو ص ساخته كه ديگران از آن بهره ندارند.
پس آن حضرت را همراه به دار الخلافه برد واز مشكلات جميع علوم از آن حضرت سؤالها كرد وآن حضرت با وجود صغر سن از جميع آن علوم جوابها داد وهرچه استكشاف كردند از عهدهء آن بيرون آمد واز ديگر علوم غيبيه وامور غريبه ايشان را آگاه گردانيد. ومأمون وساير خلاق دانستند كه آن حضرت وصى پدر خود است. پس مأمون مجلسى عظيم ترتيب كرد ومردمان را جمع گردانيد ودختر خود را