روايت كرده اند كه چون مأمون خليفة آن حضرت را ماماد خود ساخت هميشه آن حضرت را در مجلس خود حاضر ساختى وطوايف ارباب مذاهب مختلفه كه در مجلس مأمون حاضر شدندى ودر اعتقادات ومشكلات علوم بحث كردندى آن حضرت ايشان را الزام كردى وحجتهاى ايشان را قلع وقمع كدرى وجميع طوايف از آن حضرت استفاده كردندى ودر حجت وبرهان بر همه فايق آمدى ومأمون در تعظيم وتوقير آن حضرت دقيقه اى فروگذاشت نكردى.
روايت كرده اند كه نوبتى دختر مأمون نزد او آمد واز حضرت امام شكايت كرد كه او رعايت خاطر من نمى كند وكنيزان را بر من گزيده، مأمون با دختر گفت كه: تو راضى نيستى كه من تو را تزويج كردم به بهترين خلايق از روى حسب ونسب؟ وحق تعالى كنيزان رابر او حلال كرده واو را در اختيار ايشان، اختيار است.
صاحب معالم الهداية والارشاد إلى سبل الرشاد آن حضرت صاحب نشانهاى راهنمايى وارشاد است به رههاى راستى وصلاح.
واين اشارت است بدانكه آن حضرت مردمان را ارشاد به راه حق مى فرموده وبه جانب مشكلات راه راست مى نموده.
روايت كرده اند كه چون مأمون خليفة آن حضرت رابه بغداد آورد مدتى از حال آن حضرت غافل شد به واسطهء اشتغال به مهمات، وآن حضرت طفل بود. نوبتى مأمون سوار بود وبه شكار مى رفت. حضرت امام محمد تقي (ع) با جماعتى اطفال بر سر راه مأمون ايستاده بودند. چون موكب مأمون پيدا شد طفلان همه بگريختند وحضرت امام بر جاى خود بايستاد واصلا از محل خود تجاوز نفرمود. مأمون از جلادت آن طفل تعجب كرد، پرسيد كه: اى پسر چراچون طفلان گريختند تو باز ايستادى وهيچ خوف وانديشه نكردى؟ حضرت امام فرمود: راه تنگك نبود كه مركب تو تنواند گذشت ومرا ببايد رفت تا راه تو گشاده گردد، ومن از عدل تو امنم