آى تا جراحان واطباى بغداد شايد آن را علاج كنند.
اسماعيل همراه شريف به بغداد آمد وشريف تمامى جراحان واطباى بغداد را جهت علاج اسماعيل حاضر گردانيد. چون جارحت او را احتياط كردند تمامى متفق شدند كه اين علاج پذير نيست وعلاج اين جراحت منحصر است در قطع پا وقطع متعذر است زيرا كه بر سر رگ اكحل واقع است.
اسماعيل روايت كند كه: چون از علاج نااميد شدم گفتم: چون به بغداد آمده ام زيارت مشهد سامره دريابم وبه خانه بازگردم. از بغداد متوجه زيارت سامره شدم وبه مشده مقدس در رفتم وبه سرداب رفتم وگريه وتضرع وازادى بسيار كردم وچند روز در سامره بودم تا شب جمعه وقت عصر روز پنچشنبه از مشد بيرون آمدم وبه كنار شط رفتم وغسل نمودم وجامه اى پاك بپوشيد م ودر حوالى سامره بعضى از شريفان فرود آمده بودند وشترها وگوسفندان خود رامى چرانيدند.
چون از در وازهء شهر به اندرون آمد چهار سوار ديدم بر اسبها، دو سوار نيزه در دست داشتند، يكى مردى پير بود ويكى سوار فرجى پوشيده بود وشمشير در ميان بسته آن دو سوار كه نيزه داشتند پيش مى رفتند وآن صاحب فرجى در ميان راه مى آمد دو يكى ديگر از عقب او بود. چون مرا بديدند آن دو سوار كه نيزه مى داشتند از راه برطرف رفتند وآن سوار كه فرجى پوشيده وشمشير بسته در ميان راه ايستاده بود بر من سلام كرد. سلام او را جواب دادم وپنداشتم كه ايشان از آن شريفانند كه در بيرون شهر خيمه زده اند وگوسفندان مى چرانند، آن سوار فرجى پوش عنان باز بكشيد وبا من گفت: جراحت خود را به من نماى. من با خود انديشيدم كه اين از اهل باديه است از نجاست احتراز نمى كند ومن حالى تازه غسل كرده ام وجامهء پاك پوشيده، مابداكه اثر جامهء او من رسد. تعللى مى كردم واز بالاى اسب دوته شد ودست در اندرون جامهء من كرد وجراحت مرا باز يافت وآن را به دست مبارك خود بفشرد چنانچه من از وجع آن متألم شدم. پس بر پشت