كرانه هاي آسمان تيره و تار گرديد و خورشيد روز به تاريكى افتاد، و روزگار به سياهى گرائيد، و زمين بعد از او به نشانه تأسف بر آن حضرت اندوهناك بوده، و بر او مىلرزد.
شهادت آن حضرت حضرت فاطمه (عليها السلام) بعد از پيامبر نود روز و به روايتى هفتاد و پنج روز زندگى كرد، در اين مدت هرگز شادمان ديده نشد و گويند در روز آخر از زندگيش در بستر ساده خود قرار گرفته بود، ساعتى از ساعات آن روز را خوابيد، و ظاهرا در آن لحظات پدر خويش را در خواب ديد كه فرمود: دختر عزيزم بسوى من بيا كه مشتاق تو هستم، آن حضرت عرض كرد: من به ديدار شما مشتاق تر و آرزومندترم، پس پيامبر فرمود: تو امشب در نزد من خواهى بود.
زهرا (عليها السلام) از خواب خويش بيدار شد، چشمانش را گشود، نشاطش بازگشت، گوئى كه وى در درخشش شمع زندگانى خويش لحظاتى قبل از مرگ قرار گرفته است.
او از اينكه مى دانست به زودى از غمها و غصه هاى دنيا رها شده و به پدر بزرگوارش ملحق خواهد گرديد خرسند و شادمان بود، از طرف ديگر قلبش را آتش فرا گرفته بود، چرا كه وى به زودى بايد همسر عزيز وكفو و شوى خود را ترك مى كرد، شوهرى كه در اين دنياى پر از قساوت و سنگدلى ياور و ياورى جز خداى تعالى و او نداشت، چرا كه در آن حوادث سهمگين تنها زهراى مرضيه حامى و ناصر مدافع و مونس او بود، اگر او از دنيا مى رفت چه كسى جاى او را براى على (عليه السلام) مى گرفت.