چه باكى است بر آنكه خاك قبر پيامبر را بوئيده، كه در تمام عمر هيچ عطرى را نبويد، به آنكه رخ در نقاب خاك نهان كرده بگو آيا صداى ناله و فرياد مرا مى شنوى، آنچنان مصيبتها بر من باريدن گرفته، كه اگر اين گونه بر روزها مىباريدند چون شبهاى تار مىگرديدند، من در سايه پيامبر و در حمايت و يارى او بودم، از هيچ دشمنى و كينه اى تا زمانيكه او ياورم بود، نمى ترسيدم، اما امروز در برابر فرومايگان خاضعم، و مى ترسم به من تعدى شود، و ستمگر را به تنهائى دفع مىكنم، اگر قمرى شب هنگام بر شاخسار گريه و ناله سر مى دهد، من هر بامداد نيز در ناله و گريستنم، پدر جان، بعد از تو حزن واندوه را مونس خود خواهم ساخت و در سوگت سرشك غم زينت دامان من گرديده است.
فاطمه با مرگ پدر مهربان و دلسوزش بسيار گريست، حسرت واندوه آسمان دلش را در غبار تيره فرو كشيد، و زبانه هاى غم و ماتم آتش بجان وى افكند.
و آن گاه كه جسم پاك پيامبر را در خاك نهادند به يكى از ياران پيامبر فرمود: چگونه دلتان راضى شد كه آن حضرت را در زير خاكها پنهان كنيد، و اين گونه ناله سر داد:
اغبر افاق السماء و كورت شمس النهار و اظلم العصران والارض من بعد النبي كييبه اسفا عليه كثيره الرجفان