نور خدا تافت از آن روى ماه خاصه از آن چشم درشت سياه سرخى گل عكس گل روى توست ظلمت شب سايهء گيسوى توست روز كه خورشيد درخشان صبح سر زند از چاك گريبان صبح سرخى آن نور و پگاه سپيد روى افق نقش تو آيد پديد اى رخ تو در رمضان بدر ما هر سر موى تو شب قدر ما ديده كه بى نور تو شد كور به سر كه نه در پاى تو، در گور به بعد على شاخص عترت توئى وارث ميراث نبوت توئى مصلحت ملت اسلام و دين كرد تو را گوشهء عزلت نشين هيچ گذشتى چو گذشت تو نيست آنكه ز شاهى بكشد دست كيست صبر هم از صبر تو بى تاب شد كوزه شد و زهر شد و آب شد بعد شهادت نكشيد از تو دست تير شد و بر تن پاكت نشست
(٣٧٦)