تو معنى قلمى، لوح عشق را رقمى تو فالق عدمى، آن وجود غيب شكاف تو عين فاتحه اى، بلكه سر بسمله اى تو باء و نقطه بائى وربط نونى و كاف اساس ملك سعادت بذات تو منسوب وجود غيب و شهادت به حضرت تو مضاف طفيل بود تو فيض وجود نامحدود جهانيان همه بر خوان نعمتت اضياف برند فيض تو لاهوتيان به حد كمال خورند رزق تو ناسوتيان به قدر كفاف علوم مصطفوى را لسان تو تبيان معارف علوى را بيان تو كشاف لب شكر شكنت روح بخش گاه سخن حسام سرفكنت دل شكاف گاه مصاف محيط بحر مكارم ز شعبه هاشم مدار وفخر اكارم ز آل عبد مناف ابو محمد امام دوم باستحقاق يگانه وارث جد وپدر باستخلاف تو را قلمرو حلم ورضا بزير قلم به لوح نفس تو نقش صيانت است وعفاف سپهر مهر دو فرمانبرند در شب وروز يكى غلام مرصع نشان، يكى زرباف
(٣٧٢)