ز كهكشان سپهر و خط شعاعى مهر سپهر غاشيه كش، مهر خاورى سياف غبار خاك درت نوربخش مردم چشم نسيم رهگذرت رشك مشك نافهء ناف در تو قبلهء حاجات و كعبه محتاج ملاذ عالميان در جوانب واكناف يكى بطى مراحل براى استظهار يكى به عرض مشاكل براى استكشاف بسوى روى تو چشم اميد دشمن و دوست بگرد كوى تو اهل وفاق و اهل خلاف بر آستان ملك پاسبانت از دل و جان ملوك را سر ذلت بدون استنكاف نه نعت شأن رفيع تو كار هر منطيق نه وصف قدر منيع تو حد هر و صاف شهود ذات نباشد نصيب هر عارف نه آفتاب حقيقت مجال هر خشاف نه در شريعت عقلست بى ادب معذور نه در طريقت عشقست از مديحه معاف (كمپانى)
(٣٧٣)