فرستاده گفت: نزد أو اين افراد هستند - و نام آنان را برد -، امام فرمود: آنان را چه شده است، چرا سقف بر سرشان فرو نمى ريزد و عذاب الهى از جائى كه گمان نمى كنند بر سرشان وارد نمى شود.
هنگامى كه نزد معاويه رسيد أو از امام بسيار استقبال كرده و با ايشان مصافحه نمود، معاويه گفت: اين گروه گفتارم را عمل نكرده و نزد تو فرستادند، تا از تو اقرار بگيرند كه عثمان مظلوم كشته شده است، و اين كه پدرت أو را كشته است، گفتارشان را بشنو آنگاه بمانند كلامشان پاسخشان را بگو، وجود من تو را از سخن گفتن باز ندارد.
امام فرمود: سبحان الله، خانه خانهء تو و اجازهء در آن از توست، سوگند به خدا اگر به آنان پاسخ دهم از ناسزاگوئى به تو حيا مى كنم، و اگر آنان بر ارادهء تو غالب گرديدند، از ضعف تو حيا و شرم دارم، به كدام يك اقرار داشته و از كدام يك معذرت مى خواهى، و اگر گردهمائى آنان را مى دانستم به عدهء آنان از بنى هاشم مى آوردم، چه آنكه وجود من به تنهائى براى آنان ترسناك تر است از وجود همگى آنان براى من، خداوند امروز و روزهاى ديگر سرپرست من خواهد بود، دستور ده تا بگويند، مىشنوم، و نيرو و توانى جز به اراده خداوند نيست.
آنگاه همگى آنان سخن گفتند و تمامي كلامشان ناسزاگويى به على عليه السلام بود، آنگاه ساكت شدند، امام عليه السلام به سخن گفتن پرداخت و فرمود: