تا اينكه تو را از اسبت انداخته و مجروح بر زمين افتادى، اسبها با سمهايشان بر تو تازيدند و ستمگران و سركشان شمشيرهاى برانشان را بر تو فرود آوردند.
پيشانيت براى مرگ عرق كرده بود، و به راست و چپ كشيده مى شدى با گوشه چشم بسوى خيمه هايت نگريسته و فرزندان و خاندانت تو را به خود مشغول ساخته بود، و اسبت گريزان در حالى كه مى گريست و شيهه مى زد بسوى خيمه ها شتافت.
هنگامى كه زنان اسبت را با حالت شرمسارى ديده و به زين واژگونش نظر افكندند، با موهاى پريشان و شيون كنان و ناله كنان از خيمه ها بيرون آمدند، و در حالى كه پس از عزت و شكوه خوار و ذليل شده بودند بسوى قتلگاه شتافتند.
در حالى كه شمر بر روى سينه ات نشسته و شمشيرش را بر گودى زير گلوى تو فرو برده و محاسنت را با دستش گرفته بود، سرت را با شمشير خود بريد، در آن حال آرامش خود را حفظ كرده و نفسهايت پنهان شده بود، سرت بر بالاى نيزه قرار داشت و خانواده ات همچون بندگان اسير، و در غل و زنجير قرار گرفتند.
در فراز پالانهاى چهارپايان چهره هاشان از گرماى ظهر تابستان مى سوخت، و در بيابانها و دشتهاى پهناور پيش برده مى شدند، دستهايشان به گردنهاشان آويخته و در بازارها آنان را مى گرداندند.