أبو مخنف گويد: هنگانى كه آن مرد عمامه حضرت را برد، همسرش پرسيد: واى بر تو، امام حسين (عليه السلام) را كشته و عمامه اش را تصاحب مى كنى، به خدا سوگند با تو زندگى نمى كنم، آن مرد خواست زن را بزند، دستش به ميخى برخورد كرد، كه دستش را از مرفق قطع كرد، و همواره فقير بود.
(57) دعاى آن حضرت بر مردى از قاتلانش از ابى عيينه روايت شده: دو نفر از قاتلان آن حضرت را ديدم - تا آنجا كه مى گويد: - اما نفر دوم را ديدم كه همواره بدنبال سقاها بود، آب آنها را تا آخر مى نوشيد اما سير نمى شد، زيرا أو امام را ديده بود كه آبى را به دهانشان نزديك كرده بودند و از آن مىنوشيدند، أو به آن حضرت تيرى انداختند، امام فرمود:
خداوند در دنيا و آخرت تو را از آب سير نكند.
پس مرد تشنه شد، تا آنجا كه خود را داخل رود فرات انداخت، و آن قدر آب نوشيد كه به هلاكت رسيد.