نفس مراد بدوناله از دهان مىرفت سخن غرض به دو از لب همى فغان آمد هزار شكر و سپاس از خداى عز وجل كه باز چشمم بر صدر انس و جان آمد تو را سعادت بادا كه تا نه بس گويند كه فتح نامه خيلت ز اصفهان آمد چو مصطفى به مدينه ز مكه هجرت كرد بفتح مكه بشارت ز آسمان آمد بر آسمان جلالت زاوج برج شرف دو كوكب چو شما را چو اقتران آمد قرين جاه شما باد اقتران سعود چنان كه منشأ هر دولت اين قران آمد چنان كه ملاحظه مىشود 22 قصيده مذكوره در مدح عز الدين يحيى، و بقيه در مدح قاضى أبو العلاء صاعد است، كه خانه اش را خراب كرده بودند، وقاضي از آنجا فرارى شده، و به سيد مذكور پناهنده و مهمان وارد شده بوده است،
(٣٩٣)