عيار نقد كمال بزرگوار تو را ز حادثات جهان سنگ امتحان آمد اگر بكند عدو خاك درگهت چه شود كه كان فضل و كرم در جهان همان آمد چه نقص ذات تو را از خرابى مسكن خرابه هم وطن گنج شايگان آمد اگر خواب بود بقعه شگفت مدار كه جاى گنجى مثل تو شايگان آمد چو عرض تو ز حوادث مصون ومحروست همه سعادت و اقبال را نشان آمد دماغ بود حسود تو را جهانگيرى گرفتن تو مگر زانش در كمان آمد به تو چگونه رسد دست هر ستمكارى خداى عز و جلت چو مستعان آمد چه بايدش ز ستم پيشگان هراسيدن كسى كه حفظ خدايش نگاهبان آمد خدائى است همه كار تو عدو پنداشت كه با خداى به تلبيس بر توان آمد شود حريص بر اطفاى روشنائى شمع چو نيم سوخته پروانه را زبان آمد چو نيك از آن حال مى برانديشم تبارك الله خصم تو همچنان آمد سپهر قدر ابى حضرت تو خادم را مپرس شرح كه احوال بر چه سان آمد ز غصه جان به لب آمد مرا و طرفه ترانك ز آه سرد لبم نيز به جان آمد
(٣٩٢)