جامع الشتات (فارسي) - الميرزا القمي - ج ٤ - الصفحة ١١٧
كردم فلان را بر فلان) يا (هبه كردم فلان را بر فلان) و بعد بگويد كه به قبض نداده ام، از او مىشنوند. و مدعى اقباض بايد اثبات كند، و هر گاه عاجز شود، قول واقف و واهب مقدم است با يمين. و اين منافات ندارد با قول به اينكه اقباض شرط صحت است. به جهت آنكه مراد از صحت در اينجا همان ترتب اثر است، يعنى اثر ملك وتملك منافع و نماء، در حين قبض حاصل مىشود. پس اگر قبض به عمل نيايد تا واقف يا واهب بميرد، بالمره به هم مىخورد. و نما و منافع ما بعد صيغه تا آن وقت مال واقف و واهب است. و هر گاه قبض به عمل آيد كاشف به عمل مىآيد كه در روز اجراى صيغه هم مال موقوف عليه و متهب، شده بود و منافع آن زمان هم مال آنها است. پس معنى محمول بودن اين عقود به صحت، با عدم اقرار به قبض، اين است كه اين عقد معتنى به است مانند عقد فضولى، كه اگر قبض ملحق به آنها شد ثمرات وقف وهبه بر آن مترتب مىشود. و الا فلا. چنان كه در فضولى هر گاه اجازه ملحق شود ثمرات بيع واقعى، مترتب مىشود. و الا، فلا.
خلاصه اينكه: قبض داخل مفهوم وقف وهبه نيست. چنان كه مشاهد است كه در عرف مىگويند كه (هبه كردم و وقف كردم و به قبض ندادم). و ظاهرا خلافى ندارند در اينكه لزوم قبض، فورى نيست. و اشكال در صورتى است كه مدعى در برابر نباشد كه دعوى قبض كند. مثل اينكه كسى وقف كرده باشد بر امور عامه و ثابت شود اقرار او بر وقف بر امور عامه (مثل فقرا يا مسجد يا امثال آن) و كسى در برابر نيست كه بگويد به قبض حاكم، يا ناظر شرعى (كه خود تعيين كرده بود) داد. آيا حكم مىشود به لزوم يا نه؟ و ظاهر اين است كه در اينجا نيز لزوم ثابت نمىشود. به جهت آنكه اصل عدم اقباض است. و از مجرد اقرار به وقف اقرار به قبض ثابت نمىشود.
و جواب از سخنهاى بعد - يعنى تفاوت داشتن حال مقرين وعدم آن - از آنچه پيش گفتيم ظاهر مىشود، كه اصل در اقوال و افعال مسلمين صحت است. مگر اينكه فساد به ثبوت برسد. و فرقى ما بين آنها نيست. و دانستنى كه مراد از حمل بر صحت با وجود عدم لزوم چه چيز است.
و اما جواب از سؤال ششم: آنكه اظهر واشهر اشتراط عدالت است در متولى
(١١٧)
مفاتيح البحث: السجود (1)، البيع (1)
الذهاب إلى صفحة: «« « ... 112 113 114 115 116 117 118 119 120 121 122 ... » »»
الفهرست