و اين مقتضاى استصحاب نفى ضرر و حرج، است. (1) و بر اين قول متفرع مىشود اين كه: هر گاه مشترى بگويد (بعد از آن كه آن شخص سوم اخذ به شفعه كر به قدر نصيب خود) كه من اسقاط كردم شفع خود را پس تو يا همه را بگير يا همه را بگذار، صحيح نيست. به سبب آن كه ملك مشترى مستقر شده است بر قدر حق خود ديگر شفعى باقى نيست از براى او كه ساقط كند. پس گويا اخذ به شفع كرده است و ملكيت او مستقر شده است. مثل آن كه هر گاه دو شفيع باشند در بيعى و هر دو اخذ به شفع بكنند و بعد از آن يكى از آنها بگويد كه من از حق شفع خود گذشتم. دوم اين كه: خلاف كردهاند در اين كه آيا اخذ به شفع مختص است به جائى كه ثمن مثلى باشد؟ يا در قيمى هم جارى است. اشهر واظهر، قول ثانى است. به دليل عمومات و اطلاقات معتضده به شهرت عظيمه. و قول ديگر منقول است از ابن حمزه وعلامه در مختلف و شيخ در خلاف با دعوى اجماع. و مستند ايشان موثقه على بن رئاب است (عن ابى عبد الله (ع) فى رجل اشترى دارا برقيق و متاع و بز و جوهر، قال: ليس لاحد
(٢٩١)