تسميه علم ياد شده به كلام از شارح مقاصد گفته آيد.
بدان كه علماى اوائل بنا بر فرموده خداوند سبحان كه: " وكلم الله موسى تكليما " و مانند آن در قرآن، حق تعالى را متكلم و قرآن را كلام الله دانسته اند. پس از آن به عنوان اجلال و تعظيم قرآن گفته اند كه قرآن قديم است، و اشاعره از آنان پيروى كرده اند تا سخن به جائى رسيد كه فتوى داده اند اگر كسى قائل به خلق قرآن يعنى به حدوث آن باشد بدعت در دين آورده است، نه بلكه كافر شده است.
و پس از آن كه اشاعره مواجه با اعتراضات علمي بسيار شده اند به كلام نفسي و كلام لفظي تمسك جسته اند كه كلام الله نفسي و لفظى است، و قرآن كلام الله قديم به معنى اول است، و قرآن مكتوب كلام الله مخلوق و حادث به معنى دوم است و دال بر كلام نفسي است. و كلام نفسي را قسيم علم مىدانند.
شارح مقاصد گويد: ابو حنيفة وابو يوسف شش ماه در ثبوت كلام نفسي و قرآن بودن آن مناظره كرده اند، و بالاخره رأيشان بر اين استقرار يافت كه هر كس قائل به خلق قرآن يعنى حدوث آن بوده باشد كافر است.
وملا على قوشچى در شرح تجريد گفته است كه حنابله چنان در قول به قدم قرآن مبالغه كرده اند كه حتى بعضى از آنان گفته است جلد و غلاف قرآن هم قديم است تا چه رسد به خود مصحف.
فخر رازى كه خود اشعرى است در محصل اصرار دارد كه كلام الله تعالى قديم است، و در اثبات كلام نفسي به قول أخطل شاعر نصراني تمسك جسته است:
إن الكلام لفى الفؤاد وإنما * جعل اللسان على الفؤاد دليلا خواجه طوسى در نقد المحصل در رد بر فخر گفته است: استدلال بدين بيت ركيك است، و اقتضاى آن اين است كه لال متكلم باشد زيرا كه بدين صفت است كه أخطل گفته است.
و نيز خواجه در نقد گفته است كه مسأله قدم كلام مبتنى بر همين بيت