25) كلمه در كتب رياضى و فلسفى " مقدر " را در كم متصل به كار مىبرند، و " عاد " را در كم منفصل. مثلا مىگويند اين قوس مقدر آن زاويه است، و اين عدد عاد آن عدد است، چون عدد چهار كه عدد شانزده است. و عدد عاد را عدد مفنى نيز گويند.
26) كلمه مركب را از راه تحصيل معرفت به اجزايش خواه مادة و صورت خارجي و خواه ذهنى مىتوان شناخت، أما بسائط را به چه نحو بايد شناخت؟ وانگهى اگر بسائط را به لوازم آنها مىشود شناخت جواهر مفارقه كه عارى از لوازم اند به چه نحو شناخته مىشوند؟ و به خصوص اول تعالى چگونه شناخته مىشود؟ و آيا همه شناختها منحصر به طريق معرفت و حجت منطقى اند، و يا از طريق ديگر نيز مثلا شهود يعنى مشاهده اشراقية مىشود حقائق را شناخت؟ و ديگر اين كه همان گونه كه تحصيل مجهول مطلق ندارد خطاب به مجهول مطلق نيز چنين است، و ما حق سبحانه را چگونه خطاب مىكنيم؟ علاوه اين كه علم ما به اعيان جواهر أعنى به خود جوهر چگونه است؟ زيرا آنچه را كه در خارج مىبينيم و يا به قواى ديگر حواس ادراك مىكنيم همه اعراض اند، پس چگونه علم به جوهر تحصيل مىكنيم؟ در حل اين مسائل به اشارات ذيل بايد توجه داشت:
الف - وجود مساوق با حق و متن اعيان است بدان نحو كه در رساله " وحدت از ديدگاه عارف وحكيم " و در رساله " أنه الحق " بيان كرده ايم، لذا هر موجودى به اندازه حظ وجودى خود جدولى از بحر بيكران وجود است، و آنچه را كه مىيابد از اين جدول مىيابد. فافهم.
ب - در ذات انسان قوائى نهفته اند كه به منزلت روزنه ها و راهها به سوى واقع اند، وان شئت قلت: روابط انسان بحقائق خارجي اند كه بدانها به خارج