الدين بن القصاب را با لشگر عرب وپرجم و خوزستان و اربل به عراق فرستاد، تا برى بيامدند، و خوارزميان به كلى گريخته و كشته شدند، اصفهان به سنقر طويل دادند، و او به كشتن رئيس خجندى بدان ولايت مستقيم شد، و سراج الدين قايماز بنده اتابك محمد را بكشتند، و مؤيد الدين برى رسيد و شاه اردشير رسول فرستاد وامير كبير ناصر - الدين ممطير را كه در خدمت مؤيد الدين بود با عز الدين يحيى پيش فرستاد با اسبان تازى و جامه هاى بغدادي، و از امير المؤمنين بسيارى شفقت و عاطفت در حق اردشير شاه فرا نمود.
چون ماهى چند برآمد بر اين سلطان اعظم صد هزار عنان به عراق آورد، مؤيد الدين برخاست با همدان شد، و رنجورى پديد آمده بود، سلطان به مزدغان فرود آمد و مياجيق را با سى هزار مرد به همدان فرستاد، لشكر خليفه پيش باز آمدند و فوجى را از حشم سلطان زده و هزيمت كرده و در آن روز از رنجورى مؤيد الدين فرمان يافته بود، و دفن نكرده.
چون مياجق بديد كه مقدمه او را شكستند پناه با كوه برد با جمعيت بسيار، و مهلت داد تا لشكر خليفه به غارت مشغول شدند، و اول پيش سلطان به مزدغان خبر رسيده بود كه لشگر ما را شكستند، فرموده بود تا جهازها راست كنند به پاى هزيمت تا در عقب قاصد مياجق رسيد، بر فتح لشكر وعلم و موكب به همدان كشيد و بفرستاد تا سر مؤيد الدين بردارند، و به خطا برند و طلب سيد عز الدين يحيى كه اين فتنه و آشوب انگيخته بود مىفرمود، متوارى جائى بيافتند او را بسته پيش سلطان اعظم بردند.
گفت: سيدى چون مىبينى خويشتن را؟ و در دل سلطان نبود كه او را هلاك كند، او از سر تهور و گرم مزاجى كه در طبيعت او مركوز بود گفت خويشتن را چنان مىبينم كه حسين بن على را.
سلطان از اين در طيره شد، و فرمود تا سرش برداشتند و برئ فرستاد، در مدرسه عماد وز آن كه دشمن سيدى بود فرو آويختند، اين