" اى فرزند رسول خدا آيا توبه اى برايم هست؟ ".
ديگر نتوانستم طاقت بياورم، شيون كنان خود را بر زمين افكندم، گويا خود " حر " هستم و از حسين مىخواهيم كه:
" اى فرزند رسول خدا آيا توبه اى برايم هست؟ يابن رسول الله، از من در گذر و مرا ببخش ".
بر اثر صداى واعظ، گريه و شيون مردم بلند شد، دوستم همچون مادرى مرا در بغل گرفت و " يا حسين، يا حسين " مىگفت:
از او خواستم كه داستان شهادت امام حسين (عليه السلام) را برايم تكرار كند، چرا كه پيرمردانمان تاكنون مىگفتند: منافقين و دشمنان اسلام، همانهائى كه " عمر " و " عثمان " و " على " را به قتل رساندند " حسين " را نيز كشتند.
ما تا كنون " عاشورا " را عيد مىدانستيم و جشن مىگرفتيم غذاهاى خوشمزه مىپختيم و براى كودكان شيرينى و اسباب بازى مىخريديم.
و علماى ما روايتهايى را در فضليت روز عاشورا و بركات آن نقل مىكردند، راستى كه شگفت آور است.
خداحافظى از " عراق " پس از ملاقات با شيعيان شك و دو دلى بر من مستولى شد، شايد حرف اينها حق باشد، چرا تحقيق نكنم، خداوند مىفرمايد: