شبهه چهارم اينكه مىگويند: اگر امام زمان (عليه السلام) موجود باشد، لازم آيد كه ظاهر شود و خروج نمايد. مگر دنيا را گناه و فساد وخونريزى و سستى عقايد دينى و تعطيل احكام و حدود وظلم و جور فرا نگرفته است؟
جواب: اينكه عقل ما در شناخت علل و اسباب كارهاى خداوند قاصر و كوتاه است. ما اجمالا مىدانيم كه غيبت آن حضرت به امر خداست و ظهور و خروجش نيز به امر خدا است و آگاهى ما به تمام علل و اسبابى كه دخالت در ظهور آن حضرت دارد، قاصر و عقل را به آن راهى نيست.
ما مىدانيم كه بين حضرت يوسف و پدرش حضرت يعقوب (عليهما السلام) مسافت زيادى نبود ويعقوب (عليه السلام) در فراق فرزندش، چندان به حزن و غم گرفتار آمد كه نور ديدگانش را از دست داد تا اينكه بشارت دهنده اى آمد و پيراهن يوسف را به صورتش انداخت، ناگهان بينا شد. در اين مدت، حضرت يوسف پدر را از جاى خود آگاه نساخت چون از جانب خدا فرمانى نرسيده بود. هنگامى كه خدا برايش اذن داد پدر را آگاه ساخت و به مصرش دعوت كرد.
روايات هم ميگويد: حضرت ظهور نكند تا دنيا از ظلم و جور پر گردد.
اگر گوئى اكنون آن زمان است گوئيم نه. بلكه آن وقتى است كه دنيا چنان گرفتار ظلم و جور شود كه مزاج مردم براى يك انقلاب الهى آماده شود.
ابو بصير و محمد بن مسلم مىگويند: از امام صادق (عليه السلام) شنيديم كه مىفرمود:
" ظهور قائم (عليه السلام) واقع نشود تا دو ثلث مردم نابود شوند " گفتيم: اگر دو ثلث مردم نابود شدند پس كه مىماند؟
فرمود: آيا دوست نمىداريد كه شما از آن ثلث باقى باشيد؟ (31) وقتى كه به مقتضاى روايت، دو ثلث بشر نابود شوند آن وقت خدا مىداند كه مردم چه حالى پيدا مىكنند. در اثر جنگ و به كار بردن سلاحهاى مدرن و گرسنگى و ترس شديد، مرگ سرخ يعنى مرگ با شمشير، مرگ سفيد يعنى