كه هست بلبل شيدا به عشق گل در بند كه نيست قمرى مفتون ز قيد سرو آزاد فغان بلبل و قمرى به باغ از آم نبود كه سرو گل را بر كند چرخ از بنياد از آن به ناله و فرياد و زاريند كه باز ز كينه ناگهش از جويبار عالم داد قضا به باد فنا گلبن شريعت را كه بود گلشن دين نبى از او آباد محيط علم و عمل آسمان فضل و هنر سپهر عزت و شأن ماه عالم ايجاد كسى كه جارى از احكام اوست دين مبين كسى كه رفت اساس ستم از او بر باد ز آنچنان به خدا داشت اعتماد از خود كه در جهان طلبد هر كس از كس استمداد بجز عبادت و تقوا ز كس نكرد طلب بجز به زهد و ورع خلق را نكرد ارشاد به زهد و تقوى تا جهان مزين شد كسى نياورد از يزيد و شبلى ياد
(٩٧)