بنفسى انت من نازح ينزح عنا ماست يا رد فكر ماست به نفس من فدا كرده شده باشى تو از دور شونده كه در وى مىكند از ما بنفسى انت امنية شائق يتمنى من مؤمن به نفس من فدا كرده شده باشى تو آرزوى خواهشمند كه آرزو خواهد از مؤمن ومؤمنه ذكرا فحنا في المصدر النزوح دور شدن و مؤمنه كه ياد كنند پس آرزومند شوند النزح آب كشيدن از چاه فهو كالرجوع والرجع والنشور والنشر والكشوف والكشف وفى ح ونزحت الدار نزوحا بعدت وبلد نازح وقوم منازيح وقد نزح بفلان إذا بعد عن دياره غيبة بعيده انتهى ومن بيانية كما في عزمن قائل بنفسى انت من عقيد عز لا يسامى بنتس من فدا كرده شده باشى تو از بسته شده گرامى كه نبرد كرده نمىشود بنفسى انت من اثيل مجد لا يجارى بنفس من فدا كرده شده باشى تو از محكم بزرگوارى كه كسى با او نمىرود بنفسى انت من تلاد نعم لا تضاهي پس نفس من فدا كرده شده باشى تو از قديمىهاى نعمتهائى كه مانند كسى كرده بنفسى انت من نصيف شرف لا يساوى نمىشود بنفس من فدا كرده شده باشى تو از مقنعه بزرگى كه برابرى كرده نمىشود في ح العقيد والمعاقد وفلان عقيد الكرام وعقيد اللوم وفى المصدر المسامات با كسى به بزرگى نبرد كردن وفيه المجاراة والجراء با كسى رفتن و با كسى چيزى وارندن وفى ب الاثيل محكم وفيه التليد آنكه او