چكيده انديشه‌ها (فارسي) - الدكتور محمد التيجاني - الصفحة ١٩٩
در راه متوجه شدم كه هر دو نگهبانم با خواندن كتاب من شيعه شده اند، از اين تصادف جالب خيلى خنديديم و اصلا در طول راه خسته نشديم، به هر حال تا آنجا كه ممكن بود كتابها را جمع آورى كرده، افراد به مركز پليس فرا خوانده شدند.
با آقاى والى ملاقات كردم به من گفت: مرا از شما خيلى ترسانده بودند و مىگفتند يك شيعه افراطى است كه از سوى " خمينى " تغذيه مىشود، چرا يك نسخه از آن كتاب را به خود من اهدا نكردى تا مسأله اى پيش نيايد، ولى الآن ديگر از قدرت ما خارج شده، در دست دادگاه قرار گرفته است، تا ببينيم آنها چه مىكنند؟
در اين بين تمامى افرادى كه مورد بازجوئى قرار گرفته اند درباره من جز خير نگفتند.
در دادگاه هم با دادستان گفتگو كردم و از اينكه سفر يك هفته اى من يك ماه به طول انجاميده و زن و بچه ام در " پاريس " تنها مانده اند اظهار ناراحتى كردم او گفت: اكنون يك سوم كتاب را خوانده ام ان شاء الله امشب آن را به پايان مىبرم تا فردا حكم كنم.
فردا در ساعت مقرر رفتم ديدم دادستان دم در ايستاده مرا در آغوش گرفت و با احترام فوق العاده گفت:
" جناب دكتر هر چه در اين كتاب آمده مورد تصديق من است و من به همه اش ايمان دارم ".
اشك شوق از ديدگانم جارى شد، آنچه را مىشنيدم باور نمىكردم.
سپس گفت: بفرما! اكنون حكمت را مىنويسم، اگر ميليونها
(١٩٩)
الذهاب إلى صفحة: «« « ... 189 190 191 192 193 194 195 197 198 199 200 » »»