است و او را صانعى مىباشد كه حيوة و بقاء موجودات و كوتاهى عمرها و طول آن به يد قدرت اوست و يا آنكه از براى عالم صانعى نخواهد بود و آنچه هست بمقتضى دهر و طبيعت است و اين مطلب در محل خود مفروغ عنه است كه لابد از براى عالم صانعى خواهد بود و بعد از معلوميت اين مطلب گفته مىشود كه حقيقت عمر و طول زندگانى و قصر آن نيست مگر يك نوع از امتداد و استمرار " من شانه عدم الحيوة بحيث يكون نسبة الحيوة وعدمها إليه على السويه " چه حيوة بالذات مخصوص به صانع عالم است و فرض شد مسلما كه عالم مصنوع است و از براى او صانعى است كه حيوة و بقاء او ذاتى است و ماسواى او آنچه هست همه مصنوع و مخلوق است كه يجوز له البقاء وعدمه پس حيوة و ما يحتاج إليه الحيوة از بنيه و ماده و صورت همه آنها مصنوع و مقدور و متعلق به قدرت پروردگارند كه نسبت بقاء و فنا و حيات و عدم حيوة بالنسبة بجميع على حد السواء است فالجواز والامكان يتطرف إلى جميع المذكورات فبطل قول الخصم بالمحالية والامتناع، و اگر مقصود خصم مجرد استعباد است پس آن اظهر بطلانا خواهد بود چه آنكه بعد از اقامه ادله قطعيه بعدم جواز خلوا الارض عن الحجة ولزوم عصمته وشهد به القرآن وتواتر الاخبار من الذى انزل عليه القرآن وشهد بصحته وصدق البرهان پس معقول نخواهد بود كه استعباد محض سبب شود از براى انكار و يا معارضه نمايد به ادله و برهان با آنكه استعباد هم مجرد دعوى بلا بيان است چنان كه ظاهر خواهد شد.
ثانيا: آنكه منع مىنمائيم كه طول عمر به وصف مذكور خارق عادت باشد بلكه جارى بر مقتضى عادت است، غاية الامر بر خلاف عادت اكثر باشد در بعضى از ازمنه نه در جميع ازمان چه آنكه عادت در زمان انبياء سلف بلكه قبل از بعثت تا زمان حضرت آدم بر طول عمرها بود بالنسبة بقا خلق كه هزار سال و دو هزار سال بلكه متجاوز عمر مىنمودند از انبياء و غير انبياء از سلاطين و غيره و خدا هم در قرآن به كثيرى از آن اخبار فرموده چنان كه ذكر خواهد شد از اهل تواريخ از عامه و خاصه بسيارى از آن را متعرض شده اند في الجمله اشاره به