مظلومترين پيامبر (فارسي) - سيد عليرضا حسيني - الصفحة ٣٩
(خلاصهء داستان) عايشه مى گويد: در يكى از جنگها كه همراه پيامبر اكرم ((صلى الله عليه وآله و سلم)) بودم، در بازگشت از كاروان عقب ماندم، سپس به همراهى صفوان مردى پرهيزگار به كاروان ملحق شدم، و اين موجب شد تا عبد الله بن ابى سلول ما را به تهمتى بزرگ متهم كرد.
وارد مدينه شديم مردن در پيرامون آن تهمت سخن مى گفتند، اما من غافل بودم.
چون وارد مدينه شديم يك ماه در بستر بيمارى افتادم (1).
پيامبر ((صلى الله عليه وآله و سلم)) در اين يك ماه به من بىاعتناء بود، اين بىاعتنائى مرا رنج مى داد.
تنها گاه مى آمد، سلام مى كرد، و مى گفت: (كيف تيكم) جريانت چگونه است؟ و بر مى گشت اين سخن پيامبر ((صلى الله عليه وآله و سلم)) مرا بيشتر نگران مى كرد. اما نمى دانستم چه نسبت زشتى به من داده اند (2).

1 - مقدمه داستان در بخارى مفصل است اما بواسطه اختصار كاملا خلاصه شده است، بخارى كتاب التفسير باب 424 قوله لولا إذا سمعتموه... حديث 1175.
2 -... وهو يريبني في وجعى أني لا أعرف من رسول الله ((صلى الله عليه و سلم)) اللطف الذي كنت ارى منه حين أشتكي إنما يدخل علي رسول الله ((صلى الله عليه و سلم)) فيسلم ثم يقول: كيف تيكم، ثم ينصرف، فذاك الذي يريبني ولا أشعر بالشر. ادامه حديث صحيح بخارى ج 3 ص 462 تا 466 كتاب التفسير باب 428 حديث 1175.
(٣٩)
الذهاب إلى صفحة: «« « ... 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 ... » »»