چانهاش را بر شانهء او نهاده بود و از بين شانه و سر حضرت با پيامبر به رقص زن رقاصه اى همراه با كودكان و اراذل نگاه مى كرد.
مثلا بخارى از عايشه نقل مىكند: روز عيدى چند نفر سودانى با وسائل لهو (درق وحراب) بازى مى كردند، من از پيغمبر خواستم، يا پيغمبر ((صلى الله عليه وآله و سلم)) به من فرمود: آيا دوست دارى تماشا كنى؟
گفتم: بلى. مرا پشت سر خود ايستاند، من هم صورتم را به صورتش نهاده بودم و او آنان را تشويق مى كرد (1).
و نيز در سنن ترمذى است، از عايشه: پيامبر اكرم ((صلى الله عليه وآله و سلم)) نشسته بودند كه صداى همهمه و هياهويى و فرياد كودكان را شنيدند از جا برخاستند، زن حبشى را ديدند كه مىرقصد و كودكان اطرافش را گرفته اند، پس فرمود: اى عايشه بيا و تماشا كن، آمدم چانه ام را بر شانهء رسول خدا ((صلى الله عليه وآله و سلم)) گذاشته و از بين شانه و سر آن حضرت به رقص آن رقاصه نگاه مى كردم... (2).