فهرست منتجب الدين - منتجب الدين بن بابويه - الصفحة ٣٣٨
كردند قيمت هنرش صد هزار گنج نخاس عقل گفت كه اين برده كم بهاست بد خواه را ز دولت او روز محنت است يأجوج را ز سد سكندر به صد بلاست اى سيدى كه از درجات رفيع تو خاك درت تفاخر اعدا و اولياست همچون محمد وعلى وفاطمة شدست زيرا حليم طبع و سخى كف و پر حياست گر دست همت تو دو عالم بلقمه وين طرفه تر كه از دهنش بوى ناشتاست هر چيز را كه هست بود حد و انتها درياى فضل توست كه بى حد و انتهاست خورشيد عقل را شرف از برج فضل توست خاتون باغ را تتق از دولت صباست از گرد نعل اسب تو در چشم مملكت معلوم شد كه قيمت ديده ز توتياست گردون تو را رهى و زمانه تو را غلام شه را به تو مرا دو سپه را به تو هواست كى چون تو و كسان تو باشند حاسدان جفت گل و بنفشه نه گشنيز و گند ناست ادبير سوى خويش كشد حاسدت همى ادبير همچو كاه و حسودت چو كهرباست هر كس كه خواست بد به تو آن بد به دو رسيد شك نيست اندرين كه بدان را بدى جز است هر كس كه جست نيكى تو يافت نيكوئى گويند در مثل كه " سزا در خور سزاست "
(٣٣٨)
الذهاب إلى صفحة: «« « ... 333 334 335 336 337 338 339 340 341 342 343 ... » »»
الفهرست
الرقم العنوان الصفحة