" عمر " تو را آوردند به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) گفتند: ما نمىدانيم تا كى با ما خواهى بود پس خوب است جانشينت را به ما معرفى كنى تا بعد از تو پناهگاهمان باشد! فرمود: " اگر به شما بگويم بى گمان از او دورى مىجوئيد چنانچه " بنى اسرائيل " از " هارون " دورى جستند "، وقتى آنها رفتند با هم نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله) رفتيم و تو گفتى: اى رسول خدا چه كسى را مىخواستى بر آنها خليفه قرار دهى؟
فرمود: آن كسى كه مشغول درست كردن كفش است.
تو گفتى: اى رسول خدا، ما فقط على را مىبينيم، فرمود:
همو خودش است؟!
" عايشه " گفت: آرى ياد دارم!
" ام سلمه " گفت: بعد از اين چه حركتى است كه مىخواهى انجام دهى؟
" عايشه " گفت: مىخواهم ميان مردم اصلاح كنم! " (1) 15 - هفتاد نفر يا به قولى چهار صد نفر نگهبان بيت المال " بصره " را با مكر و حيله دستگير كرده نزد " عايشه " آوردند و او هم فرمان قتلشان را صادر كرد، آنها هم مانند گوسفند اين مؤمنين را سر بريدند، اين اولين بار بود كه گروهى از مسلمانان بازداشت شده گردن زده مىشدند (2).