آنان را به شهادت رسانند.
حجر را به حمير سپردند، او را براى كشتن آماده كرد، حجر فرمود: مرا رخصت دهيد تا دو ركعت نماز بخوانم، پس وضو ساخت، و دو ركعت نماز خواند، نمازش به طول انجاميد، به او گفته شد، آيا از ترس مرگ نمازت را طولانى كردى؟ چون از نماز فارغ شد، فرمود: هيچ گاه وضو نگرفتم مگر اينكه نماز خواندم، و هيچ گاه نمازى به مختصرى اين نماز نخوانده ام، اگر مى خواستم بترسم آنگاه مى ترسيدم كه شمشير برهنه، كفنهاى آماده و قبر كنده شده را ديدم...
چون خواستند حجر را سر ببرند، گفت: خداوندا! ما شكايت مى آوريم از امتمان، اهل عراق بر ما شهادت دادند، و اهل شام ما را كشتند (1).
ابن كثير مى گويد: معاويه بر عايشه وارد شد، عايشه گفت: چرا أهل عذراء، حجر و اصحابش را كشتى؟ معاويه گفت: كشتن آنها را به صلاح امت و بودن آنها را فساد براى امت مى ديدم، عايشه گفت: از