ايديهم، آنگاه فرمود: آخر كار مىبينى، وقتى ساخته شده به سازنده اش سلام مرا برسان.
سپس به طرف ماشين برگشتم رفقا گفتند با كى زير آفتاب حرف مىزدى؟
گفتم مگر سيد به اين بزرگى را با نيزه اى كه دستش بود نديديد، گفتند كدام سيد؟ خودم برگشتم ديدم سيد نيست، زمين مثل كف دست پستى و بلندى نداشت، كسى در آن نبود.
به مسجد جمكران كه رفتيم، راست و چپ من يك پير و يك جوان نشسته بودند مىخواستم كه براى سجده بعد از نماز مسجد بروم كه سيدى ظاهر شد كه بوى عطر مىداد و فرمود آقاى عسكرى، سلام عليكم و پهلوى من نشست، تن صدايش همان تن صداى سيد صبحى بود. سر از سجده كه بلند كردم از پيرمرد پرسيدم اين آقا كه با من حرف مىزد كجا رفت گفت نديدم و از جوان هم پرسيدم گفت نديدم، يك دفعه مثل اينكه زمين لرزه شد تكان خوردم فهميدم كه حضرت امام زمان (عليه السلام) بود.
در مراجعت به طهران لدى الورود با آقاى حاج شيخ جواد خراسانى ملاقات كردم و ما جرا را براى ايشان تعريف كردم خصوصيات او را از من پرسيد وگفت خود حضرت بوده اند، حالا صبر كن اگر آنجا مسجد شد درست است.
مدتى قبل كه پدر يكى از دوستان فوت شده بود به اتفاق رفقاى مسجد به قم رفتيم به همان محل كه رسيديم ديدم دو پايه رفته است. از بانى مسجد پرسيدم گفتند: پسران حاج حسين سوهانى هستند. سراغ مغازه آنها رفتم پسر حاج حسين گفت: سازنده مسجد حاج يد الله رجبيان است، تا گفت يد الله، من خيس عرق شدم با خود گفتم يد الله فوق ايديهم.
پس از آن چهار صد جلد كتاب تهيه كرده در قم منزل حاج يد الله رفته تحويل دادم سپس به مسجد رفته و حسينيه را طبق نقشه اى كه كشيده بودند حاج يد الله به من نشان داد